قصه بزبزک زنگوله پا

قصه آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا

کد مطلب : 31798زمان مطالعه : 2 دقیقه
قصه آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا قصه ای کوتاه و زیبا برای کودکان است.

قصه آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا

آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا قصه ای شنیدنی و کوتاه برای کودکان است .

قصه آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا :

قصه بزبزک زنگوله پا

بزبزک زنگوله پا یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت:« اگر روزی من در خانه نبودم و گرگ آمد، بروید توی این سبد و طناب را بکشید»

آن روز خیلی زود رسید. بزبزک زنگوله پا بچّه هایش را صدا کرد و گفت :« مواظب خودتان باشید. خانه را تمیز کنید، ظر ف ها را هم بشویید. من زود برمی گردم و برایتان یک آش خو شمزّه می پزم.» و رفت.

درِ خانه باز مانده بود. گرگ وارد خانه شد و گفت:« بچّه ها، سلام! من خاله تان هستم.»

بزغاله ها پریدند توی سبد، طناب را کشیدند و گفتند:« خاله جان سلام. مادرمان گفته بود که شما می آیید تا خانه را تمیز کنید و برایمان آش خوشمزّه بپزید. به ما هم گفته این بالا بمانیم تا مزاحم شما نباشیم. »

گرگ ناچار شد که خانه را جارو بزند و گردگیری کند، ظرف ها را بشویَد، آش هم بپزد. بعد هم از خستگی روی تخت اُفتاد و منتظر شد که بزغاله ها پایین بیایند، امّا خیلی زود خوابش برد.

بزبزک زنگوله پا از راه رسید. گرگ را دید. جارو را برداشت. با آن، گرگ را زد و از خانه بیرون کرد. بزغاله ها از سبد پایین آمدند.

بعد هم دور هم نشستند، آشی را که گرگه پخته بود خوردند و خندیدند. امّا بزبزک زنگوله پا، دلش برای گرگه سوخت. یک ظرف آش هم برای او کشید و پشت در گذاشت.

قصه آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا

51
این مطلب مفید بود ؟10
برگرفته از تبیان / م.ف
وبگردی