میثم تمار
در این مطلب از زندگی “میثم تمار” تا نحوه شهادت و مرقد ایشان را می توانید در ادامه سایت نمناک مشاهده نمایید.

میثم تمار

در مکتب انسان ساز و تربیت کننده امام علی (علیه السّلام) شخصیت های بسیار ارزنده و بزرگواری وجود دارند که هر یک از آن ها در طول تاریخ الگوی ارزنده برای جامعه بشری بوده اند. یکی از این شخصیت های بزرگوار که علاقه خاصی به علی (علیه السّلام) داشت و حضرت علی (علیه السّلام)نیز متقابلاً وی را بسیار دوست می داشت، «میثم تمار» است. حیات پربار و شهادت افتخارآمیز او برای همه انسان های آزاده و مسلمان درس و سرمشق و الهام است .میثم تمار فرزند یحیی و اهل سرزمین «نهروان» _ منطقه ای میان عراق و ایران _ بود. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته اند. به او «ابو سالم» هم می گفتند. لقب «تمار» (خرما فروش) را هم ازآن جهت به او می گفتند، که در کوفه خرمافروش بود.

ابتدا، غلام زنی از طایفه «بنی اسد» بود. علی پسر ابیطالب او را از آن زن خرید و آزادش کرد؛ که بعد از آن از یاران و شاگردان علی شد همچنین وی از اصحاب پیامبر اسلام به شمار آمده است، هرچند از جزئیات زندگی او درسالهای نخستین حیاتش و در روزگار صدر اسلام، اطلاع مبسوطی در دست نیست.

خاندان

میثم تمار شش پسر و نوه های بسیاری داشت. پسران وی عبارت بودند از:عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی. میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمان و شیعه بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان شیعه بودند. آنان هم بطور عمده همچون وی در راه اهل بیت پیامبر اسلام بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث اهل بیت نام برده شده اند. امامان شیعه هم، به میثم و فرزندانش اظهار محبت و علاقه کرده و از آنان تجلیل کرده اند.

صالح از اصحاب باقر، (امام پنجم شیعیان) و جعفر صادق (امام ششم شیعیان) و شعیب از اصحاب جعفر صادق بود. حتی محمد باقر به صالح گفت:«من به شما و پدرتان علاقه بسیار دارم.». عمران هم، از اصحاب سجاد (امام چهارم شیعیان) و محمد باقر و امام صادق بود.

کشف راز اول؛ ماجرای عجیب نام «میثم تمار»

در دیدار اولی که بین میثم و امیرالمومنین علیه السلام اتفاق می افتد، حضرت از ایشان می پرسد که اسم تو چیست؟ و ایشان در پاسخ می گوید:«سالم». حضرت می فرمایند:اما پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشین او امیرالمومنین علیه السلام، درست می گویند و اسمش قبلا میثم بوده است. اما در این منطقه و کوفه هیچکس این را نمی داند و کسی از این موضوع با خبر نیست.وی ادامه داد:حضرت به میثم می فرماید:از امروز نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان نامی که رسول خدا صلی الله و علیه و آله مرا از آن نام باخبرم کرد. حضرت به میثم که نامش را از میثم به سالم تغییر داده بود، دستور می دهند که دوباره به همان نام قبلی برگردد.

کشف راز دوم؛ پیشگویی حضرت علی علیه السلام از شهادت میثم

ایشان یک صبحی خدمت امیرالمومنین علیه السلام می رسد و به منزل حضرت می رود. حضرت در چشمان میثم خیره می شود و می فرماید:به خدا قسم روزی را می بینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را می برند و تو را از نخل آویزان می کنند.

میثم بسیار تعجب می کند، می پرسد:آیا واقعا این اتفاق می افتد؟ حضرت می فرمایند:آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق می افتد و این رازی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به من گفته است. میثم در پاسخ به امیرالمومنین می گوید:هرگز پیامبر اکرم دروغ نمی گوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق می افتد.وی با بیان اینکه میثم از این خبر که با محبت امیرالمومنین علیه السلام و به واسطه همین محبت، شهید می شود، بسیار خوشحال می شود .

میثم تمار

داستان زندگی میثم تمار

رابطه میثم و امامان(ع)

مقام میثم در میان اصحاب ائمه

میثم را از اصحاب سه امام نخست شیعیان، علی و حسن (ع) و حسین(ع) برشمرده اند؛اما شهرت او بیشتر به سبب شاگردی امام علی(ع) بوده است. میثم بسیار دوستدار اهل بیت پیامبر(ص) بود. آنان نیز به او توجه خاصی داشتند. به گفتهٔ ام سلمه، همسر پیامبر، پیامبر بارها از میثم به نیکی یاد کرده و دربارهٔ وی به امام علی(ع) سفارش کرده است. میثم پس از آشنایی با امام علی در زمان خلافت ایشان در کوفه، دانش بسیار و اسرار وصیت را از ایشان فراگرفت و امام، او را از امور غیبی آگاه ساخت و در زمرهٔ گروهی از مؤمنانِ آزموده، قرار داد تا در درک جایگاه رسول خدا(ص)و اهل بیت(ع)به مقام والایی دست یابد. 

زمان آشنایی او با امام علی(ع)

درباره حضور میثم در جنگ های دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع)، روایتی نیامده است. می توان حدس زد که او در اواخر عمر آن حضرت، با ایشان آشنا شده است. روایاتی که از میثم نقل شده نیز مربوط به دوران پایانی حکومت امام علی(ع) است. روایت مربوط به حملهٔ یاران معاویه به نواحی هِیت و اَنبار و کشتن عده ای از زنان و کودکان آنجا، از آن جمله است.

معاویه هنگام سبّ حضرت علی (ع) و یارانش، از میثم نیز به بدی یاد می کرد و او را دشنام می داد. پس از امام علی (ع)، میثم در شمار اصحاب وفادار امام حسن (ع) و امام حسین(ع) در آمد. امام حسین به میثم توجه ویژه ای داشت و از او به نیکویی یاد می کرد. 

خدمات میثم

میثم یکی از فقیه ترین و عالم ترین اصحاب حضرت علی می باشد. او علم تفسیر قرآن، علم غیب، علم حدیث را در مکتب علی(ع) فرا گرفت و در زمینه های مختلف به جهان اسلام خدماتی ارائه نمود. 

1. علم تفسیر و تأویل قرآن

میثم یکی از بزرگترین مفسران جهان اسلام می باشد که این علم را از علی(ع) آموخت، به حدی میثم در تنزیل، تفسیر و تأویل قرآن متبحر بود، که ابن عباس مفسر و شاگرد علی(ع) که تفسیرش اعجاب همگان را برمی انگیخت، وقتی در پای تفسیر و تأویل قرآن میثم نشست، دستور داد قلم و کاغذ برایش بیاورند تا سخنان میثم را درباره قرآن بنویسد.7

2. راوی حدیث و مناقب

میثم احادیث بسیار زیادی از حضرت علی(ع) شنید و کتابی از شنیده های خود گردآوری نمود که متأسفانه جز اندکی روایات، چیزی از آن باقی نمانده است، بیشتر روایات میثم دربارة فضائل امام علی(ع) می باشد. پس از او پسرانش نوشته های او را بازگو می کردند.8 میثم در این زمینه یکی از مولفان شیعه محسوب می گردد وبیشتر روایاتی که او نقل کرده درباره ی فضایل علی(ع) بود.

3. معرفی امام علی (ع)

او به معرفی امام علی(ع) بسیار مشتاق بود، او افکار عامه را متوجه حقانیت امام و عظمت امام می نمود و حتی مدتی که از چنگال ابن زیاد فراری بود ، در هر فرصت مناسب ، مناقب و فضائل علی(ع) را بیان می کرد .

4. روشن بینی و علم غیب

میثم دانای رازها بود، او از بسیاری حوادث آینده و فتنه ها آگاهی داشت و در صورت لزوم با تشخیص ظرفیت افراد، مردم را از آن آگاه می کرد، از جمله:پس از شهادت مسلم، در کوفه، ابن زیاد حاکم کوفه، میثم، مختار و جمعی از شیعیان را دستگیر کرد . میثم به مختار گفت:تو از زندان رها می شوی و به خون خواهی حسین بن علی(ع) قیام می کنی و ابن زیاد را که ما را می کشد ، خواهی کشت. 

او شهادت خود و شهادت حبیب بن مظاهر را پیش گویی کرده بود و وقتی معاویه مرد میثم خبرش را در کوفه منتشر کرد. 10

خبر مرگ معاویه بن ابو سفیان

ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که:روز جمعه‏ ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی محفوظ بمانید. این باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاویه را می‏دهد که هم‏اکنون مرد.یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت:مردم در امن و امان به سر می‏برند، معاویه فوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کرده ‏اند.گفتم:مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت:روز جمعه گذشته.

ج - قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم‏ کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت:تو از زندان رها می‏شوی و به ‏خونخواهی حسین‏بن علی(ع) قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد - که ما را می‏کشد، خواهی کشت.ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ‏ای فرارسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت.

خبراز واقعه کربلا

   زنی به نام «جبله مکی‏» نقل می‏کند که از میثم تمار شنیدم که می‏گفت:این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می‏ کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‏ دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....آن گاه میثم گفت:ای جبله! بدان که حسین‏بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده ‏است.
جبله می‏گوید:یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می‏ تابد، همچون پارچه‏ های رنگ ‏آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم:به خدا سوگند، سرور ما حسین ‏بن علی(ع) کشته شد!....

میثم و تنهایی امام علی(ع)

میثم نقل می‏کند:شبی از شب ها مولایم امیرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحرای بیرون کوفه برد تا اینکه به مسجد «جعفی‏» رسید. رو به قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبیح، دست هایش را به دعا باز کرد و گفت:خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی کرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستی پر گناه و چشمی پر امید به سویت آورده‏ام و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت:«العفو! العفو!» برخاست و از آن مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آنگاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود:مبادا که از این خط بگذری!. . . و مرا همان جا گذاشت و خود رفت.
شبی تاریک بود. پیش خود گفتم:مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیاری دارد، اگر مسأله‏ای پیش آید، پیش خدا و پیامبر چه عذری خواهم داشت؟ هر چند که برخلاف دستور اوست، ولی در پی او خواهم رفت تا ببینم چه می‏شود.
رفتم و رفتم. . . تا او را برسر چاهی یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن می‏گوید.
 
حضور مرا حس کرد و پرسید:کیستی؟
- میثم.
- مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایی؟
- چرا، مولای من، لیکن از دشمنان نسبت ‏به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد.
آن گاه پرسید:از آنچه گفتم، چیزی هم شنیدی؟
گفتم:نه، مولای من.
 
و حضرت، اشعاری را خطاب به من خواند (به این مضمون):در سینه‏ام اسراری است، که هرگاه فراخنای سینه‏ام احساس تنگی می‏کند، زمین را با دست، کنده و راز خویش را با زمین در میان می‏گذارم!
*ماجرای عید غدیر و عدم درک پیام الهی
صالح - یکی از فرزندان میثم - نقل کرده است که:پدرم گفت:روزی در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» یکی از یاران علی(ع) نزد من آمد و با حالتی شگفت‏زده گفت:ای وای. . . میثم! از امیرمؤمنان سخنی دشوار و عجیب شنیدم.
گفتم:چه شنیدی؟
 
گفت:شنیدم که می‏فرمود:«حدیث و سخن اهل‏ بیت، بسیار سنگین و دشوار است و آن را جز فرشته‏ای مقرب یا پیامبری صاحب رسالت‏ یا بنده مؤمنی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی‏رسد».
 
فوری برخاسته، خدمت‏ حضرت علی(ع) رفتم و از او نسبت ‏به کلامی که از «اصبغ‏» شنیده بودم، توضیح خواستم، حضرت، تبسمی کرد و فرمود:بنشین! ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می‏تواند هر علمی را حمل کند و بار آن را بکشد؟! خداوند وقتی به فرشتگان گفت که می‏خواهم در زمین، جانشینی قرار دهم، فرشتگان گفتند:خدایا آیا کسی را در آن قرار می‏دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آن گاه با اشاره‏ای به داستان حضرت موسی و خضر و سوراخ کردن آن کشتی و کشتن آن غلام فرمود:پیامبر ما در روز غدیرخم دست مرا گرفت و فرمود:«خدایا! هر که را من مولایش بودم، علی مولای اوست»، ولی جز اندکی که خداوند، نگاهشان داشت، آیا دیگران این کلام پیامبر را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟ پس بشارت‏ باد بر شما! که با آنچه از گفته پیامبر حمل کردید و به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضیلت ما و کار بزرگ و شان والای ما را به مردم بازگویی کنید!

درد و دل میثم با یک نخل

میثم، با خبری که امام، به او داده بود، می‏دانست که پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند کشید; حتی آن درخت را هم می‏دانست.
گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت، علی(ع) به او می‏فرمود:ای میثم! تو بعدها با این درخت، ماجراها خواهی داشت. . . این درخت ‏خرما را به چهار قسمت، تقسیم کرده و تو را از قسمت چهارم به دار می‏آویزند، از این رو، میثم، خیلی وقتها پیش درخت آمده و در کنارش نماز می‏خواند و می‏گفت:مبارکت ‏باد ای نخل! مرا برای تو آفریده‏اند و تو برای من روییده‏ای و همواره به آن نخل نگاه می‏کرد.
روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از این پیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند، نجاری آن را خرید و به چهار قسمت در آورد. میثم به فرزندش صالح گفت:نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن!
صالح می‏گوید:نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم، همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!

نحوه دستگیری میثم تمّار

منابع تاریخی داستان شهادت او را یکسان روایت می کنند و تنها در کیفیت دستگیری او اختلاف دارند. اگر ما سه متن تاریخی نخست را مرور کنیم به دو گونه روایت بر می خوریم:
 
1.میثم با بازاریان کوفه نزد عبیدالله ابن زیاد می رود تا علیه مسؤول بازار شکایت کنند و از وی بخواهند او را بر کنار کند و شخص دیگری را به جای او بگمارد و هنگامی که میثم پیشاپیش آنان و به نمایندگی از آنها با عبیدالله سخن می گوید، او از سخندانیش در شگفت می شود. در این بین، عمرو بن حریث، عبیدالله را متوجّه می کند که او یکی از یاران علی علیه السلام است و عبیدالله نیز همان جا او را دستگیر می کند.
 
به فرمان ابن زیاد دستها و پاهای میثم را قطع می کنند و سپس بیرونش می برند و مصلوبش می کنند. در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم می کند. عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر می دهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان می رود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند.
 
2.عبیدالله بن زیاد به رییس قوم میثم اصرار می کند و به او فشار می آورد که میثم را تحت پیگرد قرار دهد و او نیز بی درنگ به قادسیه، که در فاصلة یک منزلی کوفه است می رود و به محض این که میثم از مکّه باز می گردد او را دستگیر می کند.
 
از این دو روایت، ظاهراً دومی صحیح است، البتّه اگر بپذیریم که او مناسک حج را تمام کرده و راهی که بیش از بیست روز زمان می برده تا کسی را به کوفه برساند، را با تلاش و بدون توقّف طی کرده و در عرض یک هفته خود را به کوفه رسانده باشد. در این صورت است که می توان گفت که میثم در قادسیه، به دست رییس قوم خود دستگیر می شود و او میثم را به نزد عبیدالله بن زیاد می برد و پس از آن گفتگویی که میانشان در می گیرد، به دستور عبیدالله به قتل می رسد،
لیکن ابتدا او را به زندان می افکنند؛ زیرا ابراهیم بن محمّد ثقفی در «الغارات» می نویسد:«عبیدالله او و مختار بن ابی عبیده را به زندان افکند و در زندان، میثم تمّار به مختار گفت:تو به زودی آزاد می شوی و برای انتقام خون حسین قیام می کنی و همین کسی که قصد کشتن تو را دارد را می کشی.»
 
داستان زندگی میثم تمار
شهادت و آرامگاه میثم تمار

نحوه شهادت میثم تمار

پس از آن که ولایت کوفه به عبیدالله بن زیاد سپرده شد و او آهنگ کوفه نمود، هنگامی که می خواست وارد کوفه شود، پرچمش به درخت نخلی آویخت و پاره شد. او این اتّفاق را به فال بد گرفت و فرمان داد تا آن نخل را قطع کنند. مرد نجّاری آن نخل را خرید و آن را چهار پاره کرد. میثم می گوید:«به پسرم صالح گفتم:میخی آهنین بردار و نام من و پدرم را روی آن حک کن و آن را بر یکی از پاره های آن درخت بکوب. چند روز که از آن گذشت، گروهی از بازاریان کوفه نزد من آمدند و گفتند:ای میثم، برخیز و با ما بیا تا به نزد امیر عبیدالله بن زیاد برویم و نزد او از مسؤول بازار شکایت کنیم و از او بخواهیم تا او را عزل و شرّش را از سر ما کم کند و کسی غیر از او را بر ما بگمارد. میثم می گوید:هنگامی که نزد امیر آمدیم من سخنگوی آن گروه شدم. امیر کاملاً به سخن من گوش داد و از تواناییم در سخن دانی در شگفت شد. در این هنگام بود که عَمر و بن حُرَیث به عبیدالله بن زیاد گفت:امیر به سلامت باد! آیا این گوینده را می شناسی؟ عبیدالله گفت:مگر او کیست؟! عمرو بن حریث گفت:این میثم تمّار است؛ همان دروغ گوی دوستدار دروغگو...میثم می گوید:در این هنگام، امیر که نشسته بود کمر راست کرد و (روی به من نمود و) گفت:او چه می گوید؟! گفتم:دروغ می گوید. امیر به سلامت باد! بلکه من راستگوی دوستدارِ راستگو، علی بن ابی طالب، امیرِ بر حقّ مؤمنان هستم. عبیدالله بن زیاد (برآشفت و) به من گفت:یا از علی بیزاری می جویی و از بدی هایش می گویی و به عثمان ابراز دوستی می کنی و در فضایلش سخن می رانی و یا این دست ها و پاهایت را قطع و تو را مصلوب می کنم. در این لحظه میثم به گریه می افتد.
 
عبیدالله بن زیاد به رییس قوم میثم اصرار می کند و به او فشار می آورد که میثم را تحت پیگرد قرار دهد و او نیز بی درنگ به قادسیه، که در فاصلة یک منزلی کوفه است می رود و به محض این که میثم از مکّه باز می گردد او را دستگیر می کند.
عبیدالله بن زیاد به او می گوید:از سخنی به گریه افتاده ای که هنوز عملی نشده؟! میثم پاسخ می دهد:والله که نه از این سخن می گریم و نه از عملی شدن آن؛ بلکه از این می گریم که (سال ها پیش) وقتی که سید و مولایم این (تصمیم تو) را به من خبر داد، در دلم شک افتاد. عبیدالله بن زیاد می گوید:مگر او به تو چه گفته بود؟ میثم پاسخ می دهد:روزی به در خانة او (یعنی امام علی) آمدم. اهل خانه به من گفتند:باور کن که او خوابیده است. من صدا زدم:بیدار شو. ای به خواب رفته! والله که محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد. حضرت از خواب بیدار شد و فرمود:راست می گویی و تو (نیز بدان که) والله، دست ها و پاها و زبانت قطع شود و مصلوب شوی. من گفتم:چه کسی با من چنین می کند ای امیر المؤمنین؟! حضرت فرمود:آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ کنیزِ زناکار، عبیدالله بن زیاد تو را دستگیر (و با تو چنین می کند). پس از این سخنان میثم، عبیدالله بن زیاد با قلبی پُر کینه گفت:والله که دست ها و پاهایت را قطع می کنم، ولی زبانت را رها می کنم تا تو و مولایت را تکذیب کرده باشم. آن گاه به فرمان او دستها و پاهای میثم را قطع می کنند و سپس بیرونش می برند و مصلوبش می کنند. در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم می کند. عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر می دهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان می رود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبیدالله نیز فرمان می دهد. مأمور نزد میثم می آید و می گوید:
ای میثم! او می گوید:چه می خواهی؟ مأمور می گوید:زبانت را بیرون بیاور که امیر به من فرمان داده تا آن را قطع کنم. میثم می گوید:مگر آن پسرِ کنیزِ زناکار گمان نکرده بود که من و مولایم را تکذیب می کند؟! بیا زبانم را بگیر و آن را قطع کن. آن مأمور زبان میثم را قطع می کند و میثم مدّتی در خون خود می غلتد تا آن که از دنیا می رود. صالح، فرزند او می گوید:چند روز بعد که از آن جا عبور می کردم، دیدم که پدرم بر همان پارة نخلی که آن میخ را بر آن کوفته بودم مصلوب شده است.(4)

مرقد و آستانه میثم تمّار

مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت‏ بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏ مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند به علاوه می‏خواست ‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏ بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان‏علی(علیه اسلام) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می‏دهد، الهام می‏بخشد، امید می‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است
پیکر مطهر وی چندی بعد توسط عده ای از علویان به طور مخفیانه پایین آورده شد و به طور ناشناس به خاک سپردندش ابن زیاد از جسم بی جان میثم هم در هراس بود دستور داد که هر طور شده جسد وی را بیابند اما به لطف خدا موفق نشدند .
 
مقبره میثم تمّار تا قرن چهارم هجری به صورت حرم کوچکی وجود داشت. در قرن چهارم عضدالدوله دیلمی، گنبد مجللی بر قبر میثم بنا کرد. در قرن سیزده هجری قمری، شیخ ملاّ علی فرزند میرزا خلیل نجفی آل خلیلی (1226ـ 1297هـ . ق.) دومین عمارت را ساخت. سید عطاءالله رومی (1321م) از مجتهدین بزرگ نجف اشرف، حرم مجلّل و گنبد بزرگی برای میثم بنا کرده، صحنی در کنار آن تأسیس نمود.
در سال 1382هـ.ق. تمام عمارت خراب گشت و توسط حاج محمّد رشاد، حرم باشکوه و زیبایی بنا گردید.

 

میثم تمار ، داستان زندگی میثم تمار

54
این مطلب مفید بود ؟40
منبع : نمناک - / ک.ک
وبگردی