رضا عطاران از توفیق اجباری تا دراکولا + تصاویر
سوپراستار شدن رضا عطاران و محمدرضا گلزار
تقریبا ده سال پیش وقتی محمدرضا گلزار در اوج شهرت بود رضا عطاران در بهترین حالت نقش های مکمل در سینما را تجربه می کرد. در این نُه سال، گلزار هشت فیلم بازی کرده و عطاران 27 فیلم! زمان کوتاهی است برای چنین تغییری. اما چاره ای نیست. سینما در مورد ستاره ها بی رحم است و البته وقتی قرار باشد کسی را به شهرت برساند، دست و دل باز.
«کلید ازدواج» را کمتر کسی به یاد دارد، اما فیلم مهمی است. آخرین تلاش برای زنده نگه داشتن یک کمدین بود، با قرار دادن او کنار بازیگرانی که آن زمان تازه در تلویزیون با مجموعه های «ساعت خوش» و «سال خوش» مردم را به وجد آورده بودند. اما این تلاش محکوم به شکست بود.
از یک سو چون جامعه مطالبه های دیگری داشت، از سوی دیگر چون دوران محبوبیت خمسه به پایان رسیده بود و از طرف دیگر چون فیلم ضعیف و بدی بود. دلیل چهارمی هم می توان ذکر کرد:«ساعت خوش» بدون مهران مدیری معنایی نداشت.
ساعت خوش
علاوه بر این که بازیگر بود و آیتم های مهمی به او می رسید، یکی از نویسنده ها هم بود. می توان گفت او شخصیت شماره دوی پدیده «ساعت خوش» بود. اما ورود زودهنگام او و دیگر ستاره های آن پدیده به سینما بدون مهران مدیری شکست خورد. عطاران آن قدر باهوش بود که معنای این شکست را بفهمد و به تلویزیون برگشت.
آغاز کارگردانی و بازگشت به سینما
در سال 82 سریال شبانه «کوچه اقاقیا» توانایی های او را نشان داد. اما آنچه شمایل عطاران را کامل کرد، دو سریال مناسبتی بود که در ماه رمضان پخش شد:«خانه به دوش» (1383) و «متهم گریخت» (1384). او با این دو سریال به لحن و سبک شخصی خاصی دست یافت که تا همین حالا هم ادامه دارد. نوعی کمدی عامه پسند که تا پیش از او دیده نشده بود. اما هم زمان در سینما هم دوران جدید او به تدریج آغاز می شود.
متهم گریخت
هرقدر عطاران پرکارتر می شد، از تلویزیون بیشتر فاصله می گرفت. او در سال 85 سریال مناسبتی «ترش و شیری» را برای تعطیلات نوروز کارگردانی کرد و دو سال بعد در رمضان سال 87 «بزنگاه» را ساخت که آخرین تجربه کارگردانی او در تلویزیون باقی مانده است. تلویزیون بار دیگر یکی از کشف های خودش را از دست داد. «بزنگاه» چنان تکه تکه شد که عطاران خانه اش را ترک کرد و دیگر بازنگشت. لااقل به عنوان کارگردان.
ترش و شیرین
بزنگاه
«ورود آقایان ممنوع» که تولید 89 بود و در سال 90 اکران شد، آغاز روندی بود که تا امروز ادامه دارد و به نظر می رسد لااقل تا انتهای این دهه هم ادامه خواهدداشت. تثبیت رضا عطاران به عنوان ستاره و سپس تبدیل او به تنها سوپراستار سینمای ایران.
نیش زنبور
اول این که عطاران به عنوان کمدین از ابتدا پرسونا نداشت. او مثل اکبر عبدی یا علیرضا خمسه یا مهران مدیری صاحب «آن» مشهور ستارگی نبود. اما در یک روند تدریجی آزمون و خطا شمایل اصلی خود را پیدا کرد. ترکیبی از همان بی خیالی شخصیت عطا در «هوو» و رندی و زرنگ بازی پچ سه سریال مشهورش که در رمضان پخش شد و دست و پاچلفتی بودن شخصیت معلم در «ورود آقایان ممنوع».
دوم، عطاران به لحاظ قابلیت های چهره و فیزیکی نه «مرد جذاب دلخواه» است و نه «کمدین ذاتا بامزه». اما همین نکته او را به قله شهرت و محبوبیت رسانده است. او یک «آدم معمولی» است. حالا دیگر با اطمینان می توان این را پذیرفت که مردم همین ممولی بودن او را دوست دارند. انگار یکی از جنس خودشان را می بینند که روی پرده با همه ضعف ها و رذیلت ها و رندی ها و زرنگی ها می تواند قهرمان باشد.
اسب حیوان نجیبی است
سوم، اگر کمی نقش های مهم این سال های عطاران را مرور کنیم، او حتی از معمولی بودن هم پایین تر رفته. او با نقش هایی بیشترین موفقیت را به دست آورده که فقط آدم معمولی نیست، حتی «بازنده»است. چیزی که در ادبیات نسل امروز با عنوان «لوزر» زیاد به کار می رود. مثال های زیادی وجود دارد:در «ورود آقایان ممنوع» یک دبیر شیمی گیج و منگ و غیرجذاب که در برابر اقتدار مدیر مدرسه تسلیم است.
در «بی خود و بی جهت» یک همه کاره هیچ کاره که می خواهد برای دوستش خانه فراهم کند و مراسم ازدواجش را سر و سامان دهد، اما موفق نیست. در «اسب حیوان نجیبی است» یک مامور قلابی پلیس که کلاه برداری اش هم سطح پایین است. در «خوابم می آد» یک معلم میان سال که نمی تواند با کسی ارتباط برقرار کند، سایر والدین پیر خود شده و در انتها در صندوق عقب ماشین به دره می افتد! در «ردکارپت» یک سیاهی لشکر که به جشنواره کن می رود، موی دماغ ستاره های مشهور سینمای جهان می شود، پولش را می دزدند و آواره می شود.
نهنگ عنبر
در «نهنگ عنبر» در نقش ارژنک که یک عاشق شکست خورده تمام عیار است. در «من سالوادور نیستم» در نقش مردی متاهل که حتی وقتی برنده قرعه کشی سفر به برزیل می شود، او را با کس دیگری اشتباه می گیرند و زندگی خانوادگی اش به خطر می افتد. و در «دراکولا» در نقش یک معتاد که آن قدر بدشانس است که سر و کارش به یک زوج خون آشام می افتد! مثال های بیشتری هم می توان زد.
من سالوادور نیستم
در جامعه ای که مردمش از یک سو به شدت درگیر امرار معاش هستند و از سوی دیگر «زرنگ بودن» و «یک شبه ره صدساله رفتن» به ارزشی جدید تبدیل شده، در جامعه ای که یک محکوم به جرایم اقتصادی بعد از دوران حبس ستاره رسانه ها می شود و سمینار موفقیت برگزار می کند(!)و اختلاس گر سه هزار میلیاردی اش برای بخشی از مردم به الگوی تاجر موفق می شود، رضا عطاران به شکل غریب و شاید ناخواسته ای ستاره می شود. چون می تواند هم زمان دو نوع ارزش و هنجار را برای مردم درگیر تضادهای اجتماعی به نمایش بگذارد:چیزی که عرف و سنت مبلغش هستند و چیزی که روحیه بیمارگونه جدید نمی پسندد.او همان چیزی است که خیلی از مردم هستند، اما نمی خواهند باشند. شاید پشت آن کف زدن ها و قهقهه های بعضا بی دلیل در تاریکی سینما، این حس ناخوشایند پنهان شده باشد که تماشاگران می بینند ستاره سینمایشان هم درگیر همان مشکلات روزمره اجتماعی و اقتصادی و تضادها و حقارت ها و عقده های درونی ناشی از وضعیت جامعه است.
آنها حتی به صحنه های بی مزه و موقعیت های نه چندان کمیک می خندند که این حس را از خود دور کنند. اما در انتها همین تماشاگران با این بُعد جادویی سینما هم مواجه می شوند که حتی شمایلی با این مشخصه ها می تواند آن قدر موفق باشد که هزاران تن مثل خودشان پول بدهند و او را روی پرده سینما تماشا کنند.