در این نوشته، فال روزانه سه شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۴ را برای شما آوردهایم؛ فالی که به شما کمک میکند دیدی کلی از اتفاقات امروز در جنبههای مختلف زندگیتان داشته باشید.
در این نوشته، فال روزانه دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴ را برای شما آوردهایم؛ فالی که به شما کمک میکند دیدی کلی از اتفاقات امروز در جنبههای مختلف زندگیتان داشته باشید.
غزل شماره 494 دیوان حافظ / می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
غزل شماره 493 دیوان حافظ / ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی هر جا که روی زود پشیمان به درآیی هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
غزل شماره 492 دیوان حافظ / ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
غزل شماره 491 دیوان حافظ / سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی نمیبینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
غزل شماره 490 دیوان حافظ / به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بستهام جایی امید هست که منشور عشقبازی من از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
غزل شماره 489 دیوان حافظ / در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
غزل شماره 488 دیوان حافظ / ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی
غزل شماره 487 دیوان حافظ / سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی گفت بازآی که دیرینه این درگاهی همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
غزل شماره 486 دیوان حافظ / ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی در مکتب حقایق پیش ادیب عشق هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
غزل شماره 485 دیوان حافظ / ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
غزل شماره 484 دیوان حافظ / ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
غزل شماره 483 دیوان حافظ / تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی به خدایی که تویی بنده بگزیده او که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
غزل شماره 482 دیوان حافظ / سحرگه ره روی در سرزمینی همیگفت این معما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف که در شیشه برآرد (بماند) اربعینی