کاظم هژیرآزاد و همسرش

خواستگاری عاشقانه کاظم هژیرآزاد از همسرش زویا امامی | چه خداحافظی تلخی

ماجرای خواستگاری عاشقانه کاظم هژیرآزاد از زویا امامی، زندگی مشترک هنری و خداحافظی تلخ او بعد از فوت همسرش را بخوانید.

وداع کاظم هژیرآزاد با زویا امامی؛ خاطره‌ای از آغاز عشق تا خاکسپاری جانکاه

مراسم خاکسپاری زویا امامی، همسر هنرمند سینما و تلویزیون، کاظم هژیرآزاد، ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۴ با حضور جمعی از هنرمندان تئاتر از جمله حمیدرضا نعیمی و امیر کربلایی‌زاده برگزار شد. در این روز اندوه ناک، هژیرآزاد با انتشار متنی پر از احساس در اینستاگرام خود، از خاطره آشنایی و ازدواج با زویا امامی سخن گفت و جزئیات جانکاهی از نحوه فوت او را بازگو کرد که دل‌های بسیاری را به درد آورد. این وداع، یادآور عمق پیوند این زوج هنری و سنگینی داغ فقدان برای کاظم هژیرآزاد است.

کاظم هژیرآباد از خواستگاری تا خداحافظی اش با زویا را منتشر کرد

او نوشت:

چگونه میتوان تحمل کرد؟

آناهیتا مبدأ دیدار ما بود

پدرش دوست دیرینم بود و گفت

دخترم کلاس نقاشی میرفت و شاگردِ سمیلا امیرابراهیمی بود اما کلاسش بسته شد و دلش در خانه ماند.

لبخند زدم و گفتم «ما» کلاسی داریم به نام آناهیتا و نام آناهیتا رشته ی سرنوشت را میان ما گره زد.

samim

پدرش گفت:«نمایش های ابن سینا و هایی تی شما را دیده ایم. امشب دخترم را تشویق میکنم. بیاید من نیز با کارهای اسکوئی آشناهستم.»

زویا آمد

از مصطفی اسکوئی فن بازیگری آموخت و از مهدی فتحی راز بیان را.

قرار بود هایی تی دوباره بر صحنه جان بگیرد.

او پولینا شد و من ژنرال لكلر...

و در تمرینهای بی انجام، عشق خاموشی آغاز شد.

اما در آناهیتا را بستند و ما ماندیم بی پناه صحنه.

روزی به دروغ به او گفتم:

آناهیتا جلسه دارد ساعت پنج پارک لاله ...

دروغی شیرین برای دیداری راستین

با دلی تپنده کنار در پارک ایستادم، آمد. پرسید:پس گروه کو؟

گفتم:خواهند آمد... من فقط زودتر رسیده ام.

روی تختی نشستیم و از هر دری سخن رفت. مدام میپرسید پس جلسه چه شد؟

و من سرانجام گفتم زویا ... من به تو دروغ گفتم.

این جلسه تنها برای توست، دوستت دارم و میخواهم با تو ازدواج کنم....

سه ساعت ناب گذشت

بله ای نگفت اما صدایش بوی رضایت میداد :گفتم به پدر و مادرت بگو چه وقت برای خواستگاری بیایم؟ سر به زیر انداخت و آهسته گفت:«چشم... استاد.»

آن روز یقین کردم که از من خوشش آمده؛ جسارت دروغ عاشقانه ام را قهرمانانه دید.

تماسها ادامه یافت تا روزی پدرش گفت بیایید برای خواستگاری

با دسته ای گل، من و پدر و مادرم به نیاوران رفتیم

و در دوم اردیبهشت ۱۳۶۲ خانه پدری ام گواه پیمانمان شد.

با هم کار کردیم در صحنه، در پرده، در قاب تلویزیون

اما تلویزیون عاشق او شد.

در سریالها و نمایش های بسیار درخشید

تا روزی با تهیه کننده ی «معمای شاه» على لَدُنى اختلافی افتاد

و زویا تلویزیون را برای همیشه ترک گفت

سال ۱۳۹۹ کرونا به خانه مان آمد.

ما واکسن زدیم اما آرمان پسر سی و شش ساله ام هنوز نه

یک هفته بعد او رفت و ما ماندیم.

زویا شکست.

افسردگی بر او سایه انداخت، بعد پارکینسون آمد و تن او دیگر تاب نیاورد.

پانزدهم آبان ۱۴۰۴، از اجرای تئاتر برگشتم نیمی از پیکرش بر تخت بود و نیمی آویزان...

صحنه ای که هیچکی تاب دیدنش را ندارد.

اورژانس آمد، پزشک آمد و همان شب زویا رفت.

بی خداحافظی

اکنون من مانده ام بی همدم، بی دلسوز

او همیشه تا دم در بدرقه ام میکرد

آن پنج شنبه ی آخر نیز همین گونه بود.

در را بست و گفت «خداحافظ»

کاظم هژیرآزاد

همسر کاظم هژیرآزاد

نظرات