
شعر حافظ؛ معروفترین غزلیات احساسی و عاشقانه حافظ
اشعار حافظ در تمام دنیا معروف هستند، اگر شما به دیوان حافظ دسترسی ندارید ما بخشی از بهترین اشعار حافظ شیرازی را برایتان آماده کرده ایم.
زیباترین غزل و شعر حافظ شیرازی در مورد عشق، خدا، دوست و....
مجموعه اشعار و غزلیات حافظ به قدری غنی و جذاب است که شهرت جهانی دارد و شمار زیادی از مردم جهان، دیوان او را به عنوان یک گنج همراه خود حمل می کنند. به عقیده برخی، شعر و غزل نوعی غذای روح است و فواید بیشماری دارد بنابراین بهتر است هر از چند گاهی در میان شلوغی های کار و زندگی به آن هم سری بزنیم. این بخش از فرهنگ و هنر نمناک، گلچینی از شعر و غزلیات حافظ را در اختیارتان قرار داده است تا با خواندن آنها حال خوب سرشار شوید.
شعر حافظ در مورد عشق
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر حافظ دل پارسایان
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر حافط درباره زندگی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
زندگی شطرنج دنیا و دل أست
قصه ی پر رنج صدها مشکل أست
شاه دل کیش هوسها می شود
پای أسب آرزوها در گل أست
فیل بخت ما عجب کج می رود
در سر ما بس خیالی باطل أست
ما نسنجیده پی سرباز او
غافل اینکه او حریفی قابل أست
مهره های عمر من نیمش برفت
مهره های او تمامش کامل أست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر حافظ غم مخور، غزل معروف حافظ شیرازی حال دوران
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
یوسف گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شود روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت به شود، دل بد مکن
وین سرشوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی، ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر حافظ در مورد خدا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عِذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا، سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حقّ صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر حافظ راز دوست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در
به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت
بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما
که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران
که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ندیدهست
ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر
ولیکن گفته حافظ از آن به
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر کوتاه و دوبیتی های زیبای حافظ
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
صبح و من و یک دسته گل یاسمن و ناز
یک شاخ نبات و غزل حافظ شیراز
امـروز دعای غزلم بدرقه تو
زیبا بشود روز تو، از لحظه آغاز
شعر حافظ شمع خلوتگه
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی
شعر حافظ به شمشیرم زد
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در
به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت
بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما
که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران
که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ندیدهست
ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر
ولیکن گفته حافظ از آن به
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر حافظ یار کجاست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست؟
شبِ تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست؟
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده، سرگشته گرفتار، کجاست؟
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟
حافظ از باد خزان، در چمنِ دهر مرنج
فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_