شعر مولانا

ناب ترین شعر مولانا در وصف شمس

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴
کد مطلب : 91782
زمان مطالعه : 10 دقیقه

مولانا یکی معروف ترین شاعران ایرانی بوده که اشعار بسیار زیبایی سروده است، زیبا ترین اشعار مولانا مربوط به شمس تبریزی است که در این مطلب برایتان آماده کرده ایم.

ناب ترین شعر مولانا در مورد شمس؛ اشعار کوتاه و بلند مولانا

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی یکی از شاعران بزرگ ایرانی است که مثنوی معنوی و دیوان غزلیات شمس دو شاهکار بزرگ وی هستند. مولوی در طول زندگی شصت وهشت ساله خود با بزرگانی فراوانی همنشین بود اما هیچکس مانند شمس تبریزی بر زندگی او تأثیرگذار نبود. روابط عمیق مولانا و شمس این دو عارف بزرگ که در مسیر رسیدن به معرفت با هم روبه‌رو شدند، حسادت اطرافیان را برانگیخت و موجب شد تا شمس چندین بار قونیه را ترک کند و در نهایت رفت و دیگر بازنگشت و کسی هم نشانی از وی نیافت. در ادامه این بخش از نمناک شعرهای زیبای مولانا در مورد شمس تبریزی را گردآوری کرده ایم که می توانید برای پست، کپشن، پیامک، استوری و...استفاده کنید.

رقص سما

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

عشق شمس و مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای

رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سر مست نه ای، رو که از این دست نه ای

رفتم و سر مست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه ای، در طرب آغشته نه ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی، مست خیا لی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی، قبله ی این جمع شدی

جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری

شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

بهترین شعر مولانا کوتاه

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

گفتم به فراق مدتی بگزارم

باشد که پشیمان شود آن دلدارم

بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم

نتوانستم از تو چه پنهان دارم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

غمگین ترین شعر مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

از خدا خواهم ز جان خوش دولتی با او نهان

جان ما اندر میان و شمس دین اندر کنار

شمس دین خوشتر ز جان و شمس دین شکرستان

شمس دین سرو روان و شمس دین باغ و بهار

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

بهترین شعر مولانا کوتاه

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

بی سر و سامان عشقش بود سامان ما

آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر

هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

جدایی شمس و مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا

او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

ناب ترین اشعار مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را

فراغت‌ ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شعر عربی مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر

نظر القلب فیکم بکم ینجلی النظر

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شمس شکر ریز توئی، خطة تبریز توئی

لخلخه آمیز توئی، سرور و سالار مرا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شعر عاشقانه مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

دلا ما را به خوی خوانده ست دکتر مرتضای شمس

نه آخر شمس، ملا را به آذربایجان خواند

به پشت اشتران کن شهریارا بار مولانا

که شمست مرحبا گویان سرود ساربان خواند

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

زاهد بودم، ترانه گویم کردی

سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم

بازیچه ی کودکان کویم کردی

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

مشهور ترین شعر مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شمس تبریز خود بهانه ست

ماییم به حسن لطف، ماییم

با خلق بگو برای روپوش

کو شاه کریم و ما گداییم

ما را چه ز شاهی و گدایی

شادیم که شاه را سزاییم

محویم به حسن شمس تبریز

در محو، نه او بود نه ماییم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

که گفت که آن زنده ی جاوید بمرد؟

که گفت که آفتاب امید بمرد؟

آن دشمن خورشید برآمد بربام

دو چشم ببست گفت خورشید بمرد

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

ایا تبریز سلمنا علی نادیک تسلیما

فبلغ صبوتی و الهجر بالاعذار شمس الدین

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شعر بلند مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

دوش عشق شمس دین می باختیم

سوی رفعت روح می افراختیم

در فراق روی آن معشوق جان

ماحضر با عشق او می ساختیم

در نثار عشق جان افزای او

قالب از جان هر زمان پرداختیم

عشق او صد جان دیگر می بداد

ما در این داد و ستد پرداختیم

همچو چنگ از حال خود خالی شدیم

پرده عشاق را بنواختیم

اندر آن پرده بده یک پردگی

کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم

هر زمان خود را به سوی پرده‌ای

حیله حیله پیشتر انداختیم

برج برج و پرده پرده بعد از آن

همچو ماه چارده می تاختیم

رو نمود از سوی تبریز آفتاب

تا دل از رخت طبیعت آختیم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن

در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

اشعار مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا

او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا

گر چه درد عشق او خود راحت جان منست

خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها

عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد

من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ

گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتشست

می‌بسوزد هر دو عالم را ز آتش‌های لا

گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار

تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا

عاقبت بینی مکن تا عاقبت بینی شوی

تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی

تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند

روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی

جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید

گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی

آن عدم نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیب و موج او گردان شد صد آسیا

اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این

تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

متن شعر دیدار شمس و مولانا

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

گفتم به فراق مدتی بگزارم

باشد که پشیمان شود آن دلدارم

بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم

نتوانستم از تو چه پنهان دارم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

اولین شعر مولانا برای شمس

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شکر ایزد را که دیدم روی تو

یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود

یافت نور از نرگس جادوی تو

بس بگفتم کو وصال و کو نجاح

برد این کو کو مرا در کوی تو

از لب اقبال و دولت بوسه یافت

این لبان خشک مدحت گوی تو

تیر غم را اسپری مانع نبود

جز زره‌هایی که دارد موی تو

آسمان جاهی که او شد فرش تو

شیرمردی کو شود آهوی تو

شاد بختی که غم تو قوت او است

پهلوانی کو فتد پهلوی تو

جست و جویی در دلم انداختی

تا ز جست و جو روم در جوی تو

خاک را هایی و هویی کی بدی

گر نبودی جذب‌ های و هوی تو

آب دریا تا به کعب آید ورا

کو بیابد بوسه بر زانوی تو

بس که تا هر کس رود بر طبع خویش

جمله خلقان را نباشد خوی تو

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شعر مولانا و شمس کیستی تو

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

هر زمان نو می شود دنیا و ما

بی خبر از نو شدن اندر بقا

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست

مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست

آزمودم، مرگ من در زندگی ست

چون رهی زین زندگی، پایندگی ست

کیستی تو… قطره ای از باده های آسمان

این جهان زندان و ما زندانیان

حفره کن زندان و خود را وارهان

کیستی تو… آدمی مخفی ست در زیر زبان

این زبان پرده است بر درگاه جان

کیستی تو… تیر پرّان بین و ناپیدا کمان

جان ها پیدا و پنهان جانِ جان

کیستی تو… رهنُمایم، همرهت باشم رفیق

من قلاووزم در این راه دقیق

کیستی تو… همدلی کن ای رفیق

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم، هم مرد پری خوانم

هر کس که پری خو تر، در شیشه کنم زودتر

برخوانم و افسونش حراقه بجنبانم

هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم

هم خونم و هم شیرم، هم طفلم و هم پیرم

کیستم من؟ کیستم من؟ چیستم من

تا نگردی پاکدل چون جبرئیل

گرچه گنجی در نگنجی در جهان

رخت بربند و برس در کاروان

آدمی چون کشتی است و بادبان

تا کی آرد باد را آن بادران

هیچ نندیشم به جز دلخواه تو

شکر ایزد را که دیدم روی تو

یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود

یافت نور از نرگس جادوی تو

بس بگفتم کو وصال و کو نجاه

برد این «کو کو» مرا در کوی تو

جست وجویی در دلم انداختی

تا ز جست وجو رود در جوی تو

خاک را هایی و هویی کی بُدی؟

گر نبودی جذب های و هوی تو

مخزن «انّا فتحنا» برگشا

سرّ جان مصطفی را بازگو

مستجاب آمد دعای عاشقان

ای دعاگو آن دعا را بازگو

چون دهانم خورد از حلوای او

چشم روشن گشتم و بینای او

پا نهم گستاخ چون خانه روم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شعر مولانا شمس منو خدای من

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

پیر من و مراد من درد من و دوای من

فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من

از تو بحق رسیده ام ای حق حقگزار من

شکرترا ستاده ام شمس من و خدای من

مات شوم زعشق تو زانکه شه دو عالمی

تا تو مرا نظر کنی شمس من و خدای من

محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم

شرط ادب چنین بود شمس من و خدای من

شهپر جبرئیل را طاقت آن کجا بود

کز تو نشان دهد مرا شمس من و خدای من

حاتم طی کجا که تا بوسه دهد رکاب را

وقت سخا و بخششست شمس منو خدای من

عیسی مرده زنده کرد دید فنای خویشتن

زنده جاودان تویی شمس من و خدای من

ابر بیا و آب زن مشرق و مغرب جهان

صور بدم که میرسد شمس من و خدای من

حور قصور را بگو رخت برون از بهشت

تخت بنه که میرسد شمس من و خدای من

کعبه من کنشت من دوزخ من بهشت من

مونس روزگار من شمس من و خدای من

برق اگر هزار سال چرخ زند بشرق وغرب

از تو نشان کی آورد شمس من و خدای من

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

شعر مولانا شمس منم قمر منم

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

درمورد شعری با عنوان شعر مولانا شمس منم قمر منم سوال کرده بودید که متنش را در زیر ملاحظه می فرمایید، در توضیح این شعر باید بگوییم که شعر از مولانا نیست و از سامی یوسف می باشد.

منده سیغار ایکی جهان، من بو جهانه سیغمازام،

گؤوهری لامکان منم، کؤن و مکانه سیغمازام

عرشله فرش و کاف و نون، منده بولوندو جمله چون،

کس سؤزونووو ابصم اول، شرح و بیانه سیغمازام

کؤن و مکاندیر آیتیم، ذاتی دورور بدایتیم،

سن بو نیشانلا بیل منی، بیل کی، نیشانه سیغمازام

کیمسه گمان و ظن ایله اولمادی حق ایله بیلیش،

حقی بیلن بیلیر کی، من ظن و گمانه سیغمازام

صورته باخ و معنی نی صورت ایچینده تانی کیم،

جسم ایله جان منم ولی، جسم ایله جانه سیغمازام

هم صدفم، هم اینجییم، حشرو صراط اسینجییم،

بونجا قوماش و رخت ایله من بو دکانه سیغمازام

گنجی-نهان منم من اوش، عئینی-عیان منم، من اوش،

گؤوهری-کان منم من اوش، بحرو و کانه سیغمازام

گرچی محیطی-اعظمم، آدیم آدمدیر، آدمم،

دار ایله کون فکان منم، من بو مکانه سیغمازام

جان ایله هم جهان منم، دهر ایله هم زامان منم،

گؤر بو لطیفئیی کی من، دهرو زمانه سیغمازام

انجم ایله فلک منم، وحی ایله هم ملک منم،

چک دیلینی و ابصم اول من بو لیسانه سیغمازام

ذره منم، گونش منم، چار ایله پنج و شش منم،

صورتی گؤر بیان ایله، چونکی بیانه سیغمازام

ذات ایله هم صفاتیله، قدریله هم براتیله،

گل شکرم هم نباتیله، بسته دهانه سیغمازام

شهد منم، شکر منم، شمس منم، قمر منم

روح روان باغیشلارام روح و روانه سیغمازام

ناره یانان شجر منم، چرخه چیخان حجر منم،

گؤر بو اودون زبانه سین، من بو زبانه سیغمازام

گر چی بو گون نسیمی یم، هاشمی یم، قریشی یم

مندن اولودور آیتیم، آیته شانه سیغمازام.

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

اشعار مولانا در فراق شمس

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما

بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد

پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما

هر چه می‌بارید اکنون دیده گریان ما

سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما

شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود

خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما

زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ

چنگ عشرت می‌نوازد از پی خاقان ما

هر زمان شهره بتی بینی که از هر گوشه‌ای

جام می را می‌دهد در دست بادستان ما

دیده نادیده ما بوسه دیده زان بتان

تا ز حیرانی گذشته دیده حیران ما

جان سودا نعره زن‌ها این بتان سیمبر

دل گود احسنت عیش خوب بی‌پایان ما

خاک تبریزست اندر رغبت لطف و صفا

چون صفای کوثر و چون چشمه حیوان ما

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

نظرات