داستان حضرت نوح

داستان زیبای حضرت نوح به زبان کودکانه

کد مطلب : 81355تعداد نظرات : 1 نظرزمان مطالعه : 5 دقیقه
در میان سرگذشت هایی که در قرآن کریم ذکر شده اند، داستان حضرت نوح و پسرش یکی از معروف ترین داستان ها و البته عبرت انگیزترین داستان ها می باشد.

قصه زیبای حضرت نوح و ساخت کشتی

بچه های عزیزم، کودکان زیبای سرزمینم، خداوند بزرگ و مهربان برای راهنمایی انسان ها، پیامبرانی را فرستاده است که یکی از پیامبران ما حضرت نوح نام دارد. شاید درباره حضرت نوح و کشتی او قصه هایی زیادی را شنیده باشید اما شنیدن این قصه از زبان مجله نمناک خالی از لطف نیست، با ما همراه باشید تا با یکی از زیباترین داستان های پیامبران آشنا شوید.

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربن هیچ کس نبود، بچه های خوبم، در زمان های خیلی دور انسان هایی زندگی می کردند که خدا را نمی پرستیدند و هر چیزی به غیر از خدا مانند مجسمه ها را پرستش می کردند و آنها را خدای سنگی می گفتند. بچه ها مردم در آن زمان به غیر از اینکه پرهیزکار و دیندار نبودن، کارهای خیلی بدی می کردند و یکدیگر را تحقیر کرده و به هم توهین می کردند و به آخرت و قیامت اعتقاد نداشتند.

 مسخره کردن

خداوند که بنده های خودش را خیلی دوست داشت و دوست نداشت که آنها به کارهای بدشان ادامه دهند، از بین خود مردم یکی از آنها را برای پیامبری انتخاب کرد. حضرت نوح (ع ) یکی از پیامبرانی بود که خداوند برای هدایت انسان ها انتخاب کرد. حضرت نوح (ع) در راه هدایت مردم به دین خدا سختی های بسیاری را تحمل کردند و وقتی به پیامبری انتخاب شد، در بین مردم رفت و شروع به صحبت با مردم و نصیحت آنها کرد:

ای مردم! من از طرف خدا آمده ام و پیامبر خدا هستم.

 آمده ام بگویم که خدایی جز «الله» وجود ندارد. 

همان خدایی که آفریدگار آسمان و زمین است.

آن خداوند بزرگی که همه چیز را آفریده است پس چرا ببه جای خداوند بزرگ که این همه زیبایی آفریده  این بت های بی جان و سنگی را بپرستید و به آنها سجده کنید؟

بت پرستی

بعد از مدتی برخی از مردم حرف های حضرت نوح (ع) را قبول کردند اما بزرگان شهر با او مخالفت کردند و مردم نادان شهر در این مخالفت با آنها همراه شدند. آنها حضرت نوح را مسخره کرده و گفتند :" تمام حرفهای تو دروغ است و توهم مثل ما یک انسان معمولی هستی." 

چون بسیاری از مردمی که حضرت نوح و حرف هایش را قبول کرده بودند، افراد فقیری بودند، مردم بت پرست نزد حضرت نوح آمده و گفتند:چرا کسانی که از تو و دین خدایت پیروی میکنند فقیر و بدبخت هستند؟!

حضرت نوح در جواب آنها گفت:خداوند همه انسان ها را یک جور دوست دارد و برای خدا فرقی نمی کند که چه کسی پولدار یا چه کسی فقیر است. سرنوشت انسان ها به دست خداوند است و او می تواند به همه مردم چیزهای زیادی را ببخشد و یا اگر آنها دست از کارهای بد برندارند، عذاب نازل کند، این مردم بد بازهم توجهی به نصیحت های فرستاده ی خداوند نکرده و حرفهایش را نشنیده گرفتند.

حضرت نوح که از دست مردمزمان خود خیلی خسته شده بود و دیگر توان نصیحت کردن آنها را نداشت، در گوشه ای نشست و دست های خود را به سوی آسمان گرفت و گفت:ای خدای بزرگ، من همه این مردم را به سوی تو دعوت کردم و از آنها خواستم تو را بپرستند اما آنها توجه ای به حرف های من نداشتند.

راز و نیاز

سپس حضرت نوح از خدای مهربان درخواست عذابی برای آن ها کرد. خداوند صدای نوح را شنید و درخواست او را قبول کرد و به حضرت نوح دستور داد تا یک کشتی بزرگ بسازد.

حضرت نوح شروع به ساختن کشتی کرد،  اهالی شهر وقتی دیدند که آن حضرت کشتی می سازد، او را مسخره کردند اما حضرت نوح دست از تلاش خود بر نداشت و پس از مدتی ساخت کشتی را تمام کرد.

روزی که ساخت کشتی تمام شد، خداوند به حضرت نوح گفت خودشان را آماده بکنند. سپس به حضرت نوح گفت :از هر حیوان یک جفت ( زن و مرد یا نر و ماده ) انتخاب کن و همه مومنان و خانواده اشان را به داخل کشتی ببر تا بت پرستان در شهر باقی بمانند و ما عذابی را برای آنها بفرستیم.

حضرت نوح وقتی دستور خدا را شنید، یک جفت از هر حیوان را انتخاب کرد و همراه با یاران و خانواده اش به کشتی برد. 

بچه های خوبم، پس از اینکه حضرت نوح وارد کشتی شد، ناگهان ابرها آسمان را پوشاندند و با هوا تاریک شد و رعد و برق شدیدی احساس شد. 

رعد و برق

مردم بت پرست وقتی تاریکی هوا را دیدند ، به خانه هایشان فرار کردند و چراغ روشن کرده و با وحشت به آسمان خیره شدند. سپس بادشدیدی شروع شد و باران تند و درشتی نیز بر زمین می افتاد. کم کم هوا به اندازه ای طوفانی شد که کل شهر را آب باران فرا گرفت و کم کم ساختمان ها و خانه ها به زیر آب رفتند و بت های سنگی در آب فرو رفتند. 

همه مردمی که خدا و صحبت های پیامبر خدا را قبول نداشتند، در این عذاب و در میان سیل گرفتار شدند و دست و پا می زدند و با فریاد از بت ها طلب یاری می کردند، یعنی هنوز به خدای بزرگ ایمان نداشته و امید به کمک خدایان سنگی و مجسمه ها داشتند تا به آنها کمک کنند. همه مومنان و دوستداران حضرت نوح سوار بر کشتی شدند، اما بت پرستان سوار کشتی نشدند. 

پسر حضرت نوح که یکی از افراد نافرمان بود که به نصیحت های پدرش گوش نداد و همراه بت پرستان ماند. رفته رفته آب به سرعت بالا آمد و همه جا را فرا گرفت. در این هنگام پسرنوح و بت پرستان به بالای کوه رفتند تا آب به آنها نرسد اما باران  و آب کوه ها را نیز در خود فرو برد و و بت پرستان به همراه پسر نوح نابود شدند و حضرت نوح و یارانش نجات پیدا کردند.

طوفان دریایی

باران چهل شبانه روز بارید و پس از تمام شدن این بلای الهی و نابودی کافران کشتی نوح که سالم مانده بود روی زمین قرار گرفت. پس از این عذاب الهی مومنان و نوح زندگی جدیدی را شروع کردند. 

بچه های عزیزم حضرت نوح به خواست خداوند 2000 سال عمر کردند و مردم را در این مدت راهنمایی کردند. مزار این بزرگوار در نجف کنار مرقد مطهر امیر المومنین (ع) قرار دارد. این بود داستان زیبای حضرت نوح (ع )، امیدوارم از این داستان زیبا خوشتان آمده باشد. 

داستان زیبای حضرت نوح به زبان کودکانه

4.6284
این مطلب مفید بود ؟26123
منبع : بخش سرگرمی نمناک/ف.ن /ن
1 نظر به ثبت رسیده است
مریم ابراهیمی1401-01-05
عالی
113
وبگردی